
21 آذر1325
روز آزادی میانه و آذربایجان
عبدالرحیم اباذری
جنگ جهانى دوم
سال 1320 ش آغاز شد و سرزمین آذربایجان ومیانه به اشغال قوای متفقین در آمد. این جنگ و اشغالگری حدود چهار سال به طول انجاميد و سال 1324 ش به پايان خودرسيد. برابر پيمان سه گانه سال 1321 ش- ميان آمريكا،انگليس و روسيه- نيروهاى نظامى متفقين پس از اتمام جنگ، بايستى در مدتى كمتر از شش ماه از ايران خارج مىشدند. به اين منظور دولتهاىآمريكا و انگليس در زمستان 1324، اين كشور را تخليه كردند اما چون دولت شوروى قصد ماندن و تصرف آذربايجان را داشت، از اين كارامتناع ورزيده و آن را تا اوائل سال 1325 به تأخير انداخت.
از سوى ديگر دولت ايران که هيچگونه اشراف و مديريتى دراستان آذربايجان نداشت، فرصت خوبى به دست سردمداران دولتكمونيست شوروى داد و آنها هر گونه اقدام سياسى و تبليغاتى كه لازم بود دراين ايام به انجام رساندند و شمار زيادى از مزدوران آموزش ديده خود را به عنوان مهاجر به سوى شهرهاىآذربايجان از جمله ميانه گسيلداشتند و زمينه نفوذ هميشگى و مقدمات انضمام خطه آذربايجان به خاك روسيه را كاملاً فراهم آوردند.
در اين ميان اعضای حزب توده- مهمترين عامل روسيه در ايران- كه براى چنين روزى ساخته شده بودند وارد ميدان شدند. ولى چون بهاعتراف يكى از سر كردهها، از همان بدو تأسيس اين حزب به خاطر نفرت و انزجار مردم مسلمان ناخواسته تبديل به يك مركز فرسوده و بى خاصيت شده بود و گوشه انزوا اختيار كرده بود، از اين رو آنها نخواستند در اين فرصت هم فعاليتهاى خود را به نام همان حزب دنبال كنند.
بلكهعنوان را تغيير دادند تا هر چه زودتر خود را از ورطه نيستى و فراموشى نجات دهند. لذا روز سوم شهريور 1324 ش، جعفر پيشهورى عاملكهنه كار روسيه در ايران وارد تبريز شد. او با همكارى تنى چند از همفكران خود مانند: ميرزا على شبسترى و صادق پادگان كه پيش از آن آموزش لازم را در روسيه گذرانده بودند، اساس فرقه يا حزب دمكرات آذربايجان را پايهگذارى كرد و در روز دوازدهم شهريور همين سال بيانيه معروف آن را صادر كرد . اين بيانيه دوازده بند داشت و باجملات به ظاهر خوشايند و اميد برانگيز تنظيم يافته بود ولى با اندكى دقت به خوبى نقشههاى پشت پرده آن، معلوم می شد . در ماده 1 و 4 ، موضوع حذف زبان فارسى و طرح جدايى آذربایجان از پيكر سرزمين اسلامى ايران ، با كمال گستاخى مطرح شده بود.
اشغال شهر ميانه
اين شهرستان به سبب موقعيت سوقالجيشى آن در نظر اشغال گران از اهميت ويژهاى برخوردار بود به همين جهت بيش از ساير شهرها مورد توجه آنها قرار مىگرفت چنانكه غلام يحيى دانشيان، شالوده حزب توده را در همين شهر پايهريزى كرده بود.
روز 26آبان 1324، حمله نيروهاى مسلح فرقه دمكرات به پادگانهاى نظامى مناطق آذربايجان آغاز شد و در همين روز در مرحله نخست شهر ميانه به اشغال قواى آن حزب در آمد و اين در حالى بود كه هنوز ارتش روسيه در آذربايجان و ميانه حضور كامل داشت و آن را تخليه نكرده بودند.
علاوه يك روز قبل از تصرف ميانه، از سوى ارتش روسيه در تمام دهات و شهرهاى آذربايجان به هر يك از عناصر حزب كمونيستى توده ودمكرات، يك قبضه تفنگ برنو با دويست عدد فشنگ داده شده بود. برابر گزارشهاى مركز اطلاعات ارتش ايرانركن 2- تعداد آمار آن تنها در يكمنطقه به بيش از هشتاد هزار قبضه مىرسيد و در كل آذربايجان، يك ميليون قبضه اسلحه نو تخمين زده مى شد.
در 21 آذر همان سال شهرتبريز مركز آذربايجان نيز سقوط كرد و گروه متجاسران با خيال راحت مشغول تصرف شهرهاى ديگر شدند. بلافاصله در همين روز حكومت بهاصطلاح خودمختار آذربايجان به رياست جعفر پيشهورى در تبريز تشكيل جلسه داد و آقايان: الهامى، بىريا، مهتاش، دكتر جاويد، رسولى،عظيما، كاويان، كبيرى، اورنگى و شبسترى به ترتيب به رياست وزارتخانههاى: دارايى، معارف، كشاورزى، داخله- كشور-، اقتصاد، دادگسترى،جنگ، پست و تلگراف و تلفن، بهدارى و به رياست مجلس انتخاب شدند.
در اين جلسه جعفر پيشه ورى علاوه بر نخست وزيرى، مسؤوليتوزارت كار را نيز تا تعيين وزير به عهده گرفت. علاوه، مجلس به اصطلاح ملى آذربايجان نيز در اين روز با حضور نمايندگانى از شهرهاىمختلف آذربايجان و از جمله میانه تشكيل يافت.
حدود یک سال آذربایجان از جمله شهرستان میانه در تصرف ایادی دولت متجاوز روسیه شوروی بود ولی در این مدت هرگز نتوانستند در میان مردم جای باز کنند ودر نهایت روز21 آذر1325 مجبور به ترک این سرزمین شدند. هنگام فرار از میانه پل دختر (قیز کورپوسی )شهر میانه را هم شکستند وتا سند خیانت واشغالگری را به نسل های آینده از خود به یادگار گزارند. عناصر مقاومتی و رهایی
در باره خروج و فرار ایادی حزب توده و دمكراتها از سرزمين آذربايجان و شهر میانه اغلب مورخان تنها به فشار وتهدید آمریکا به روسیه اشاره دارند ولی در این میان علل و عوامل دیگری هم وجودداشت كه در اين بخش به چند مورد آن اشاره مى گردد:
1ـ دین، مذهب و فرهنگ مردم
يكى از عوامل مهمى كه ارتش سرخ شوروى و حزب دمكرات را از مردم آذربايجان نااميد ساخت و آنان را مجبور به ترك اين سرزمين كرد،اعتقاد سرشار مردم اين مرز و بوم به خدا و پيامبر و ائمه معصومين و تعصب شديد آنها نسبت به دين و مذهب و آداب و رسوم و فرهنگ اصيل خودبود.
اين مردم با ايمان در طول بيش از پنج سال در حالى كه پيوسته زير بمباران شديد تبليغاتى كمونيستى قرار داشتند، كوچكترين انعطافى از خودنشان ندادند، علاوه رفتار ناشايست و غيرانسانى اعضاى حزب توده و فرقه دمكرات چهره واقعى آنان را بيشتر آشكار ساخت و سبب شد مردم همچنان در اعتقادات ديرينه خود راسختر باشند.
ایادی دولت كمونيست شوروى پس از آن همه سرمايهگذارى، تهديد، كشتار دستهجمعى، ناگهان مشاهده كردند وقتى ايام عزادارى ماهمحرم فرا مى رسد مردم آذربايجان بىاختيار به كوچه و بازار و خيابانها مى ريزند و آسمان و زمين را از شور حسينى آكنده مى كنند. آنها خود باچشمان حيرت زده ديدند وقتى خبر رحلت مرجع تقليد شيعيان جهان حضرت آيت اللّه العظمى سيدابوالحسن اصفهانى در نهم ذيحجه 1365 برابربا 13 آبان 1325، از طريق محافل مذهبى انتشار يافت، چگونه مردم سراسيمه به بيرون از خانهها ريختند و همه جا را يك پارچه سياهپوش كردند وبه رغم فضاى اختناق و وحشت تا چهلم آن مرد بزرگ، مجلس عزا و بزرگداشت برپا نمودند.
مردم هوشيار ميانه از هر گروه و جمعيتى كه بر ضد حزب توده و دمكرات فعاليت داشت استقبال مىكردند و بىدرنگ عضو آن جمعيت و گروهمىشدند و يا در هر منزل و محفلى كه بوى ضديت با آن نظام ضد خدايى به مشام مى رسيد، حضور يافته و نفرت و انزجار خود را به هر ترتيبآشكار مىساختند. وقتى جمعيت خيريه در اين شهر تشكيل يافت. گرچه بنيانگذاران آن در اصل خوانين و ثروتمندانى هم چون سالار مظفرشقاقى ها بودند و دولت مركزی هم از آنها پشتيبانى مىكرد و اينها فقط به خاطر حفظ اموال و املاك و موقعيت خود اين كارها را به راه انداخته بودند. ولى چون جنبه ضدكمونيستى داشت، اكثر مردم مسلمان ميانه از جمله برخى از بازاريان مؤمن و ريش سفيدان محل نيز با آنان نقطه مشترك داشتند، همكارىمى كردند و تا پاى جان از خود ايثار، فداكارى و جانبازى هم نشان مى دادند.
جمعیت خيريه در مدت اندكى توانست بيشترين عضو را در شهر ميانه به خود اختصاص دهد. اضافه بر آن در قريهها و روستاهاىاطراف براى خود شعبه فعال باز كند و عضو بپذيرد.
به عنوان نمونه: در بهار 1324، هنگانى كه غلام يحيى دانشيان به همراه برخی دیگر از ميانهبه سوى روستاى ايشلق حركت مىكنند تا در آنجا به نفع حزب توده تبليغات و سخنرانى انجام دهند، نخست از طرف اهالى آن قريه پيغام اعتراض دريافت مىدارند كه از اين سفر خوددارى نمايند ولى چون آن دو به اين پيغامها توجه نكرده و عازم ايشلق مىشوند، در اين حال مردم آنجا واعضاى جمعيت خيريه به بيرون روستا هجوم آورده و آن دو نفر را قبل از اينكه به ايشلق برسند، گرفته و به هر كدام كتك مفصلى مى زنند به طورىكه هر دوى آنها به مدت يك ماه در بيمارستان راهآهن ميانه بسترى مى شوند.
دولت تا دندان مسلح شوروى اگر كوچكترين پايگاهى در ميان مردم سراغ داشت يا حداقل بىاعتنايى آنان را در مقابل اين تجاوزاحراز مى كرد.
به اين آسانى تسليم تهديدهاى آمريكا نمىشد و هرگز به امثال قرارداد خودمختارى آذربايجان و يا اخذ امتياز نفت شمال قناعتنمىكرد و به يقين آن چيزى هم كه در آن روز به تهديدهاى آمريكا بر ضد شوروى كارآيى لازم را داد و روسيه را به عقب نشاند، همان حضور مردمو مبارزات سرسختانه و شكستناپذير آن با مسلك كمونيستى و حكومت ضد خدائى بود.
2ـ حضور نافذ روحانيت
مبارزات بى امان روحانيون شهرستان ميانه بر ضد اشغالگران كمونيستى در دو محور اساسى ادامه داشت. يكى در بخشها و روستاهاى اطراف و ديگرى در خود شهر انجام مى پذيرفت.
الف: محور شهرى: اين محور خود به جبهههاى آتشين مختلف و در عين حال هماهنگ و يك صدا تقسيم مىشد، يك جبهه حوزه علميه شهرمتشكل از مؤسس، اساتيد و طلاب جوان و پرشور آن بود. هنگامى كه بمباران هوايى ميانه، توسط بمب افكنهاى روسى انجامگرفت مردم به روستاهاى اطراف پناه بردند و آيت اللّه آقاميرزا ابومحمد حجتى مؤسس حوزه نيز با اساتيد و شاگردان، حوزه علميه را به روستاىپورسخلو انتقال دادند، ولى آنها فقط ماه مبارك رمضان را در آنجا ميهمان بودند پس از اتمام اين ماه بلافاصله به شهر برگشتند و مردم را در خصوصفتنه هاى اخير كمونيستها روشنگرى كردند. زبان گوياى اين جبهه، يكى از اساتيد معروف آن ، مرحوم حجتالاسلام و المسلين حاجميرزا مهدى جديدى بود.
اين روحانى مبارز با سخنرانيهاى بسيار گيراى خود به افشای جنایت های اشغالگران مىپرداخت و مردم را از هدف و ماهيت پليد آنانآگاه مى نمود كه البته در كنار وى طلاب جوان و پرشور نيز در جهت روشنگرى اذهان مردم به طور پراكنده به فعاليتهاى ضدكمونيستى اقداممى كردند كه يكى از اين طلاب، آقا ميرزا على احمدى ميانجى بود كه آن روزها در فرصتهاى مناسب با سخنرانيهاى خويش مردم را به وظيفه شرعىو سياسى خود آشنا مى ساخت. او اگر چه اين ايام در شهر قم به سر مى برد زيرا وى از سال 1363 ق به قصد تحصيل معارف عالى اسلامى به آنشهر مقدس هجرت كرده بود ولى در ماه ذيحجه 1365، به همراه دوستش آقا شيخ حسين ربانى نقابى- كه وى نيز در آن زمان طلبه جوان و پرشورىبود به وسيله قطار به شهر ميانه برمى گردند، تا ماه محرم و صفر را در كنار مردم اين شهر باشند و اين در حالى اتفاق مىافتاد كه سردمداران حزبدمكرات حدود يك سال بود شهر ميانه را تصرف كرده و فعاليتهاى ضددينى و سركوب مردم را به اوج خود رسانده بودند. آن دو طلبه جوان بهشهر وارد شده و يك راست خود را به منزل حضرت آيت اللّه حاج شيخ لطفعلى زنوزى - مى رسانند، وقتى در را مى كوبند حضرت آيت اللّه خوددر را به روى آن دو باز كرده و از ديدارشان خوشحال مى گردد. پس از احوالپرسى، استراحت و آگاهى از اوضاع شهر به ديدار آيت اللّه ميرزاابومحمد حجتى و ساير اساتيد و علماى شهر مىشتابند آن گاه آقا شيخ حسين ربانى عازم زادگاه خود، روستاى نقاب مىشود تا در ايام محرم باسخنرانيهاى روشنگرانه خويش مردم آن منطقه را به وظايف دينى خود آشنا ساخته و آنها را به مقاومت و پايدارى دعوت كند. از سوى ديگرآقاميرزاعلى احمدى نيز چند روزى در شهر ميانه به منبر مىرود ، بعد شهر ميانه را به جانب زادگاه خويش منطقه اوچ تپه ، روستای پورسخلو ترك مىگويد و در آنجا به جبهه اوچ تپه كه رهبرى آن را پدر گرانقدرش ثقه الاسلامملاحسينعلى احمدى بر عهده داشت، مى پيوندند.
در جبهه دوم اين شهر عالم مجاهد، آيتاللّه حاج شيخ هادى نيرى حضور دشمن شكن داشت و يك تنه سنگر بزرگى بر ضد مسلك و مرامتوده ايها و دموكراتها گشوده بود. اين جبهه سابقه ديرينه داشت.
آيت اللّه نيرى پيش از آن كه روسها و تودهايها به شهر ميانه بيايند و آن را تصرف كنندهمواره با ايادى و عوامل آنان به بحث و گفتوگو مىنشست به همين خاطر نام اين عالم مبارز از خيلى وقت پيش در ميان افراد حزب توده بر سرزبانها افتاده و آنها به طور جدى از فعاليتهاى وى در هراس و اضطراب به سر مى بردند در يكى از روزها قبل از اشغال شهر ميانه، یکی از ایادی آنان كه از ماجراى هجوم و تصرف در آینده به طور كامل اطلاع داشت، در ميان بازار جلوى مغازه خود هنگام بحث همسايگان ايستاده و با صداى بلند و به صورت تمسخرآميز اظهار داشته بود:
«... كم مانده كه قرآن و مفاتيح حاج شيخ هادى را زير بغلش بگذاريم و او را از ايستگاه راهآهن، سوار قطار كرده و به سمت شهر قم روانهاش سازيم، تا هم خود راحت بشود و هممردم ميانه را به حال خود واگذارد...»
پس از تصرف شهر ميانه، خانه محقر اين عالم مبارز به ستاد مبارزه با مسلك ضدخدائى كمونيستها تبديل گشت و هر روز علاوه بر فعاليتهاىفرهنگى، سياسى، مردم با ايمان در آنجا حضور مىيافتند و براى نابودى اشغالگران و رفع غائله، مجلس دعا برپا مىداشتند كه اين مجالس براىتوده مردم بسيار اميد و نشاط مىآورد و نسبت به سردمداران اشغالگر هم خيلى شكننده بود. چنانكه پس از مدتى چند تن از علاقهمندان وى نسبتبه جان آيت اللّه نيرى احساس خطر كردند و با اصرار فراوان او را به طور موقت به شهر قم انتقال دادند. ولى او اندكى بعد دوباره به شهر ميانهبازگشت و به فعاليتهاى مذهبى و سياسى خود همچنان ادامه داد.
جبهه سومى كه درگوشه ديگرى از شهر ميانه واقع در محله قبه نهنه قامت ايمان و استقامت برافراشته بود، رهبرى آن را آيت اللّه حاج ميرحسين حججى برعهده داشت. وى نيز چون از دوازدهم محرم الحرام 1359، از جانب آيت اللّه العظمى سيدابوالحسن اصفهانى اجازه نامه داشت به امورمذهبى و سياسى مردم و منطقه رسيدگى مىكرد و به همين خاطر جزو آن معدود شخصيتهايى به شمار مىرفت كه در پوشيدن لباس روحانيت مجاز شده بود. اين عالم فداكار به رغم اصرار دوستان و بستگان، چه در بمباران هوايى و چه در غائله حزب توده، هرگز حاضر نشد لحظهاى شهر ومنزل خود را ترك گويد و از آنجا خارج شود و يا حداقل منزلش را تغيير دهد، بلكه همچنان در خانه محقر و سنگر خود محكم و استوار باقى ماند.از طرفى چون سردمداران حزب دمكرات از حضور اين عالم سلحشور در شهر و عدم خروج وى از ميانه، اطلاع پيدا مىكنند به همراه تنى چند و باراهنمايى عباسعلى پنبهاى به منزلش آمده و از وى درخواست ملاقات مى كنند. در اين هنگام كه چند تن از دوستان و همسايگان در آن منزل حاضربودند، آيت اللّه حاج ميرحسين حججى به آنها اجازه ورود مىدهد، ولى قبل از شروع بحث، به يكى از نزديكان سفارش مىكند تا هر چه زودترريش سفيدان و معتمدين محل را هم خبر كنند تا آنها نيز در اين جلسه حضور داشته باشند. به هر حال بحث و گفتوگو با حضور آنها به عنوان ناظرآغاز مىگردد. يكى از اعضا ابتدا با طرح مقدمهاى از وى مىخواهد با آنها همكارى داشته باشد كه اين پيشنهاد بلافاصله از جانب ايشان مردودشمرده مىشود. بعد از وى درخواست مىكند حداقل در باره اين ماجرا بى طرف بماند و موضعگيرى نداشته باشد كه اين پيشنهاد نيز مورد قبولواقع نگشته و به شدت رد مى گردد. آنها وقتى برخورد آيت اللّه حججى را اين چنين محكم و استوار مىبينند، ديگر حرفى براى گفتن پيدا نمىكنندآن گاه اين عالم نستوه رشته سخن را به دست گرفته و از باب نصيحت و خيرخواهى در بخشى از سخنان خود به آنها چنين مىگويد:«... مردم اين خطه مسلمان هستند و هرگز گول تبليغات فريبنده شما را نخواهند خورد. پس بهتر است هر چه زودتر مردم اين ديار را به حال خود واگذاريد و منطقه را ترككنيد...»
لحن سخنان آقا در اين جلسه به قدرى قاطع و حماسى بود كه بعد از رفتن آنان، برخى ازدوستان و نزديكان به پايش مىافتند و خواهش مىكنند تا مقدارى كوتاه بيايد و جان خود را اين قدر بى محابا به خطر نياندازد ولى او در جواباحساس مسؤوليت و انجام وظيفه را مطرح كرده و آن دو را بر همه چيز مقدم مى شمارد.
در زمان رحلت حضرت آيت اللّه العظمى حاج سيدابوالحسن اصفهانى كه در تاريخ نهم ذيحجه 1365 و 13 آبان 1325 و در مقطع بسيار بحرانىاين غائله اتفاق افتاد. اين عالم نستوه با اين كه درست هفتاد سال داشت و فقط با تكيه بر عصا مى توانست قدم بردارد بلافاصله با پاى پياده خود را بهبازار شهر مىرساند و در جلوى مغازه مرحوم آقاى حاج ميرصدرالدين ميرصمدى ايستاده و خبر رحلت مرجع تقليد شيعيان جهان را به مردم
اعلام مى كند آنگاه از تجاز مى خواهد محل كسب و كار خود را تعطيل كرده و در مسجد جامع تجمع نمايند تا مجلس بزرگداشت به همين مناسبتبرگزار شود. مجلس با همت آيتاللّه حججى و با حضور ساير روحانيون و طبقات مختلف مردم با شكوه خاصى انجام مىپذيرد و بهپيشنهاد اين روحانى فداكار تا چهلم ادامه پيدا مىكند كه اين ابتكار بيش از پيش سردمداران حكومت به اصطلاح خودمختار آذربايجان را به خشم واداشت.
در جلسه اى يكى از آنها خطاب به حاضران گفته بود كه فعاليتهاى اخير وى در باره برگزاری مراسم ختم، همه زحمات يك ساله ما را تحتالشعاع قرار داده است. اين بود كه نام وى در ليست سياه قرار مى گيرد ولى بهخاطر نفوذ و محبوبيتى كه اين عالم گرانقدر در دل مردم داشت، بايستى در نحوه دستگيرى او دقت لازم را مراعات مىكردند، از اين رو، وقتى وىدر يازدهم محرم 1366 برابر 16 آذر 1325 به خاطر شركت در مراسم عزادارى سالار شهيدان عازم زادگاه خود، روستاى گوندوغدى از توابعنزديك ميانه بود، مىشود و بعدازظهر همان روز هم مىخواست برگردد، سردمداران حزب دمكرات از فرصت استفاده كرده تصميم مىگيرندهنگام برگشت از آنجا در ميان راه به طور مخفيانه دستگير كرده و از همانجا او را به سمت روستاى ورزقان محل بازداشتگاه و زندان حكومتاشغالگران، انتقال دهند. آنها با يك كالسكه و چند نفر مسلح از راه جاده شوسه به سمت روستاى گوندوغدى حركت كرده و در ميان راه تا غروب به انتظار مىنشينند ولى هيچ خبرى از وى مشاهده نمىكنند زير آيتاللّه حججى هنگام برگشت ناخودآگاه از راه ديگر- مالرو- به سوى ميانه آمدهبود، به اين ترتيب تيرشان به سنگ مىخورد و ديگر فرصت چنين خيانتى را هرگز پيدا نمى كنند. چون درست فرداى آن روز اساس حكومتخودمختار به هم مى ريزد و سردمداران آن شهر ميانه را ترك كرده و پا به فرار مى گزارند.
ب: محور بخشى: در اين محور نيز اگر درست تحقيق و بررسى بشود جبهه هاى متعددى مى توانند وجود داشته باشند. يكى از مهمترين آنها،جبهه روستاى اشلق است كه به سرپرستى عالم جهادگر آيت اللّه حاج ميرزا حسن انصارى اداره مى شد. وى علاوه بر زادگاه خود ساير قريه هاىاطراف را هم در جهت ستيز با افكار و عقايد انحرافى كمونيستها، روشنگرى مىكرد و لحظهاى در اين راه آرام نمى گرفت. در سايه تلاشهاىبىوقفه اين روحانى دردمند روستاى اشلق ناگهان به يك مركز توفنده بر ضد اشغالگران تبديل گشت. چنان كه صحنه افتخارآميز اهالى اين روستادر برابر افزون طلبىهاى غلام يحيى دانشيان و عباسعلى پنبهاى كه منجر به كتك خورده و در نهايت بسترى شدن آن دو در بيمارستان راه آهن گرديد، در اثر همين رهبريهاى بسيار شجاعانه و قاطعانه وى در اين منطقه بود. به همين خاطر نيز جمعيت خيريه توانست در ميان بيشتر روستاهابيشترين عضو را از اشلق به خود اختصاص بدهد و شعبه اين جمعيت در اشلق يكى از موفقترين و پرتلاشترين شعبهها به شمار آيد.
جبهه پرتحرك ديگرى نيز در روستاهى تَرك واقع در 29 كيلومترى شمال ميانه، قرار داشت. اين جبهه به ابتكار خردمندانه عالم توانا و مجتهدفرزانه، آيتاللّه حاج شيخ محمدباقر ملكى راهاندازى شده بود و با سبك خاصى اداره مىگشت. اين فقيه مجاهد همواره عَلَم مبارزه با اشغالگرانبىدين را در منطقه به دوش داشت و پرده از چهره خائنانه آنان كنار مىزد. او در يك جبهه با كمونيستها درگير بود و همزمان در جبهه ديگر فرصتسؤاستفاده را از دست خانهاى ظالم مىربود. وقتى جمعيت خيريه دعوت به همكارى گرديد، چون اين همكارى را به نوعىدر جهت تقويت خانهاى منطقه تشخيص مىداد لذا به هيچ وجه با اين جمعيت كنار نيامد و به آن نپيوست و بلكه خود به صورت مستقل و يك تنه باسردمداران حكومت خودمختار ستيز آغازيد و البته مردم با ايمان منطقه نيز به خاطر اعتماد قلبى كه به ايشان داشتند، پشت سر وى قامتبرمى افراشتند و جان بر كف آماده فداكارى مى شدند. بنابر اين نقش اين عالم بزرگ و روشنگرى اذهان مردم منطقه و مقاومت آنها در برابراشغالگران، بسيار عميق، ارزنده و غيرقابل انكار است. او با الهام از رهنمودهاى استاد بزرگوارش مرحوم آيتاللّه العظمى ميرزا مهدى غروىاصفهانى كه طى نامهاى در اين ايام، وى را به صبر و پايدارى و نشر فرهنگ اهلبيت و ترويج ياد و نام امام زمان(عج) در ميان مردم دعوت كردهبود، به رهبرى و هدايت مردم اين منطقه همت گماشت. آن زمان كه قحطى و گرسنگى سرزمين آذربايجان را از رونق و شكوفايى انداخته واغلب مردم آن را در آستانه نابودى قرار داده بود با درايت و تدبير اين عالم فداكار از خسارتهاى جانى و فشارى روحى اين حادثه ناگوار به شدتكاسته شد. آيت اللّه ملكى با ارسال نامه هايى به نجف اشرف و تبريز، پيرامون مصرف وجوه شرعيه نسبت به مستمندان و كسانى كه در اثر كمبود مواد غذايى در معرض نابودى قرار گرفته بودند، از محضر مرجع تقليد شيعيان جهان حضرت آيتاللّه العظمى سيدابوالحسن اصفهانى و آيتاللّه آقا ميرزا فتاح شهيدى (صاحب شرح مكاسب)، استفتاء نمود. وقتى اجازه وكالت از آنان دريافت كرد هيأتى متشكل از افراد نيكوكار تشكيل داد كهآنها به روستاهاى اطراف مىرفتند، اشخاص محتاج و مستمند را شناسايى كرده و به وضع اقتصادى آنان كمك و رسيدگى مى نمود و بدين ترتيبوضع نابهنجار مردم منطقه، بهبودى نسبى يافت و آنان نسبت به آينده و ادامه زندگى اميدوار شدند.
در اين ميان جبهه ديگرى نيز در منطقه اوچ تپه وجود داشت. اين جبهه با درايت و مديريت ثقه الاسلام آخوندملاحسينعلى احمدى اداره مى شد.
در اين جبهه مردم اوچ تپه سراپا گوش به فرمان اين شخصيت مذهبى بودند كه در سايه رهبريهاى شجاعانه وى،افكار و عقايد انحرافى تودهايها هرگز نتوانستند در اين منطقه نفوذ قابل توجهى داشته باشد چنان كه در طول اين غائله خطرناك، از اين ناحيه فقطيكى دو نفر لباس به اصطلاح فدائى به تن كرده و به عضويت حزب دمكرات در آمده بودند. نفوذ معنوى آخوند ملاحسينعلى در منطقه اوچ تپه بهقدرى وسيع و عميق بود كه سردمداران حكومت خودمختار را به هراس و اضطراب وا داشته بود، علاوه خانها و ارازل و اوباش نيز به خاطر حضورقاطعانه او در آنجا نمىتوانستند پاى خود را گليم خويش بيرون بگذارند. 3ـ هيأتهاى عزادارى يكى ديگر از عوامل مهمى كه در رشد و آگاهى مردم تأثير به سزايى داشت و شور و احساسات مذهبى آنها راب ر ضد مرام باطل كمونيستىبرمىانگيخت، وجود حماسهساز هيأتهاى عزادارى در كوچه پسكوچهها و محلههاى معروف اين شهر بود. به خصوص در اواخر اين ايام بسياردشوار، كه هنوز دهه اول ماه ذيحجه بود و ماه محرم آغاز نگشته بود ولى رحلت حضرت آيتاللّه العظمى حاج سيدابوالحسن اصفهانى، ماه ذيحجهرا هم به عزا نشاند. در اين هنگام دستجات عزادارى خيلى زودتر از سالهاى قبل مراسم خود را شروع كردند و شدت احساسات و عواطف مذهبىدر ميان آنها به مراتب بالاتر و عميقتر از سالهاى پيشين بود. علاوه از نظر محتوا و كيفيت هم به طور چشمگيرى معنادار و جهت دار شده بود. بهطور كلى تكيهها و هيأتهاى عزادارى به صورت خودجوش تبديل به سنگرهاى بسيار مستحكم بر ضد نظام كمونيستى و سردمداران آن شده بود وعزاداران در آنجا فعاليتهاى سياسى مستمر داشتند، چنانكه انتخاب مضامين نوحهها، تركيب جملهبندى در اشعار و كيفيت برگزارى مراسم، همهدر چارچوب مسائل سياسى و مذهبى روز دور مى زد.
به عنوان مثال يكى از اشعارى كه در آن روزها به صورت نوحه و سينه زنى در محافل عزداران و حسينيه هاى شهر ميانه مورد استفاده قرارمىگرفت، اشعار زير بود:
نور نله خدا ايله منور بوجهانى
قور تار بوضلالتن ها مى پير و جوانى
طغيان ايليوب ظلمده چوخ اهل ضلالت
تغيير تاپوب بدعتلن امر شريعت
بالمره گيدوب نور دو توب عالمى ظلمت
گوستر بزه اول آيينه غيب نما نى
قالموب او قدر ظلمه پامال اولا اسلام
اسلامدن عالمده قالوب ظاهرى بر نام ت
ا صاحب الامر الماسا دوتماز كوكل آرام
گوندر گله يارب او شهى كون و مكانى و ....
مضمون و محتواى كلى اشعار فوق به گونه كنايه اين بود كه خدايا تجاوز و غارتگرى يك مشت آدمهاى گمراه، سبب نابودى دين و مذهب تو شده است و تاريكى و گمراهى همه جا را فرا گرفته است بنابر اين هر چه زودتر با نور خود و با ظهور امام زمان(عج) جهان را روشنايى مجدد فرما ومردم اين سرزمين بزرگ اسلامى را از گمراهى و ظلم و حكومت كمونيستى رهايى بخش.
اين اشعار در هيأتهاى مختلف سينه زنى با سبك و آهنگ خاصى اجرا مىشد كه شور و حال عجيب و توصيف ناپذيرى در ميان عزادارانحسينى و همه حاضران و شنوندگان به وجود مىآورد و از سوى ديگر محافل كمونيستى و اشغالگران را نيز به ترس و اضطراب وا مى داشت.
عنصر سه گانه اساسىترين عاملى بود كه در نهايت توانست پشتدشمن را به خاك بمالد و آنها را مجبور به ترك كند فعاليتهاى اين عناصر اختصاص به شهر ميانه نداشت.
در سرتاسرشهرهای آذربايجان وضع به همينصورت بود. البته رهبری این حرکت بر عهده روحانيت و حوزههاى علمي بود که ايمان مردم و هيأتهاى مذهبى را به سمتخاكريزهاى دشمن هدايت مى كرد و خود نيز در خط مقدم حضور جاودانه داشت .
با فرار جعفر پيشه ورى و غلام يحيى دانشيان- سران حكومت خودمختار- از مرز جلفا به شوروى و پناهنده شدن آن دو به كاخكرملين، غائله غم انگيز آذربايجان نيز به پايان خود رسيد. هم چنين تا آخر آذرماه 1325، سرزمين غبار گرفته آذربايجان از وجود عناصر ماجراجو براى هميشه پاك سازى گرديد و مردم مسلمان اين ديار يك بار ديگر قدرت مذهب و فرهنگ خود را اين چنين پيروز و سربلند به نظاره نشستند.
منبع : انقلاب اسلامی در شهرستان میانه.