کد خبر: ۳۵۲۹۱
۲۱۴۹ بازدید
۱ دیدگاه (۰ تایید شده)

حکایت لباس جدید تر امپراطور!

۱۳۹۳/۱۱/۲۹
۰۲:۱۴

در روزگار های خیلی دور، در یکی از کشورهای عقب مانده اروپایی، امپراطوری دیکتاتور و البته عشق لباس حکومت می کرد که مردمش مثل - بلا نسبت - سگ از او حساب می بردند!

این امپراطور یک خیاط خانه اختصاصی در قصرش داشت که خیاطان آن هر از گاهی لباسی با خاصیتی جدید برایش می دوختند تا با این کار نیاز های او به داشتن لباس های جدیدتر و مد روز تر را برآورده کنند!

خیاطان خیاط خانه در آخرین دستاورد خود لباسی دوختند که فقط جان نثاران امپراطور می توانستند آنرا ببینند!

امپراطور لباس جدیدش را پوشید و نگاهی به آینه انداخت و کلی کیف کرد!

بعد طبق معمول نگاهی به دور و بری هایش انداخت و سراسیمه از آنها پرسید که لباس را می بینند یا نه؟

جواب همه مشخص بود: بله! این زیباترین لباسی است که تا به حال دیده ایم!

امپراطور با شنیدن این جواب ها جوگیر شد و گفت فردا با لباس جدیدمان به سطح شهر می رویم! اطلاعیه بدهید مردم فردا برای دیدن لباسمان به طور خود جوش به خیابان ها بریزند!

فردای آن روز امپراطور با لباس جدیدش در خیابان های مملو از جمعیت حاضر شد و مثل همیشه همزمان با حال کردن با لباسش، زیر چشمی حواسش به ملت بود که عکس العمل هایشان را ببیند!

همه مردم آن سرزمین درباره آن لباس اتفاق نظر داشتند: این زیباترین لباسی بود که تا آن زمان دیده بودند!

اما ناگهان از میان جمعیت پسرک خل وضعی که بر اثر تهاجم فرهنگی دچار بیماری های عدیده روحی و روانی شده بود فریاد برآورد که آی ملت! کدام لباس آخر؟ این بابا که هیچوقت لباس به تن نمی کند!

ملت هم در پاسخ نگاه عاقل اندر سفیهی ثنارش نمودند و از خدا برایش طلب شفا و بهبودی کرده و به تحسین لباس جدید امپراطور محبوب و مردمی شان ادامه دادند!

پایان!

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

اخبار روز