اینجا خیابان ایران است! زرین خامه نبش خورشید. ساعت ۱۱ شب است و ما به منزل بر می گردیم که حضور یک زن تنها در این ساعت از شب در کنار خیابان توجه مان را به خود جلب می کند. زن میانسالی در کنار خیابان روی یک جعبه چوبی نشسته است؛ نه، انگار خوابیده است. بله خوابیده. در کنارش دو کارتن و یک گاری می بینیم که احتمالا تمام دارایی اش از دنیاست.
آنقدر خوابش عمیق بود که متوجه عکس گرفتن ما نشد. یادم آمد در زمستان ۸۹ هم یک بار این زن را همین جا دیده ام. خدا نکند از آن موقع تا حالا او آواره این خیابان باشد که کلاه همه ما که او را دیده ایم و بی تفاوت از کنارش گذشته ایم ، پس معرکه است.
با خودم می اندیشم مومنین خیابان ایران در همین لحظه به چه خواب عمیقی فرورفته اند که متوجه می شوم نه خواب نیستند. از چراغ های روشن خانه ها و حسینهٔها و سرو صداها میتوان تشخیص داد این را از درهای باز حسینیه ها و جمعیتی که درون آنها در رفت و آمدند فهمیدم. با خودم گفتم کاش به جای اینکه برای عده ای متمکن سفره پهن کنیم به فکر سر پناهی باشیم برای این زن تنها، حداقل در یکی از همین حسینیه ها، که مجبور نباشد ماه ها شب را تا صبح و صبح را تا شب در خیابان سر کند. به عکس آن زن نگاه می کنم که چقدر با حیاست. تمام شب را نشسته می خوابد و با پارچه کهنه ای که دارد پاهایش را می پوشاند!
اغلب جاهای ایران داره برف میاد
ما تو فکر برف بازی هستیم
غافل از اینکه یکی باید با آب یخ ظرفها رو بشوره
منبع:http://jahannews.com/vdca6on6049n0a1.k5k4.html