بنده اي به خدا گفت: اگر سرنوشت مرا تو نوشته اي پس چرا دعاكنم..! خدا گفت: شايد نوشته باشم هر چه دعاكني.. خدایا.. این روزها بیشتر از آنکه پشت و پناهم باشی..محتاج اینم که کنارم و پهلو به پهلو ام قدم بزنی.. اجازه خدا ؟ میشه ورقمو بدم ؟ میدونم وقت امتحان تموم نشده! ولی خسته شدم.. پیمانی که در طوفان با خدا میبندی در آرامش فراموش نکن.. بعضی وقت ها دوست دارم وقتی بغضم میگیره خدا بیاد پایین اشکامو پاک کنه!دستمو بگیره بگه : آدما اذیتت می کنن؟بیا بریم پیش خودم.. خدایا.. خدایا.. میبخشم کسانی را که هر چه خواستند با من٬با دلم٬با احساسم ٬کردند و مرا در دور دست خودم تنها گذاردند و من امروز به پایان خودم نزدیکم... خدایا به من بیاموز در این فرصت حیاتم٬ آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند.. خدایا.. تو دنــیای ما آدمــا٬ یه حالتی هست به نام ” کــم آوردن ” ! تو که خــدایی و نمیتونی تجربش کنی.. خــوش به حــالت.. ﻋﺎﺭﻓﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ،ﻣﺸﻌﻠﯽ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺁﺑﯽ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ. من و خدا هر روز دو چیز را فراموش می کنیم٬ او خطای مرا ومن لطف او را.. خدایا٬ یا خیلی برگردون به عقب یا بزن بره جلو.. اینجای فیلم زندگیم خیلی خش داره.. و چه لذتی است در تنهایی.. باور نداری؟ از خدا بپرس.. خدایا در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی 1ساله باش که وقتی اورا به هوا می اندازی می خندد،چون ایمان دارد که تو اورا خواهی گرفت.. دستان خدا پر از معجزه و گوشهایش پر از آرزوست،آرزو كن شاید آرزوی بزرگ تو معجزه ی كوچكی باشد در دستان خدا.. از خدا پرسیدم:خدایا چه چیزی تو را ناراحت میکند؟خداوند فرمود:هر وقت بنده ای با من سخن میگوید چنان به حرف های او گوش میدهم که گویی به جز او بنده دیگری ندارم ولی او چنان سخن میگوید که گویی من خدای همه هستم جز او.. خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظه ها را به خاطر من از دست داده است.. هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذراست.. شکرگزار باش؛شاید بدترین شرایط زندگی تو برای دیگران آرزوباشد.. من خدایی دارم، که در این نزدیکی است نه در ان بالاها مهربان، خوب، قشنگ چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند، او مرا می خواهد.. هوا گرفته بود، باران مي باريد، كودكي با تصور كودكانه خود رو به آسمان كرد و گفت: خدايا گريه نكن درست ميشه ما آدما يک روزي بنده خوبي ميشيم.. معلم براي سفيد بودن برگ نقاشي ام تنبيهم كرد و همه به من خنديدند.. معلم خودش هم نفهميد من "خدايي" رو كشيده بودم كه خودش ميگفت: ديدني نيست.. اگه یه روزی تنهاشدی,اگه دیدی بغض کردی ودلیلی برای گریه کردن نداری بدون دلت برای خداتنگ شده وباید صداش کنی..
بابت آن روز که سرت داد کشیدم متاسفم..
من عصبانی بودم
برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد
و مــــــــــن پا فشاری می کردم..
لطفا برو و به بعضی از آنهاییکه ایمان آورده اند٬ یادآوری کن٬ که تو خدا هستی نه آنها..
ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﻭﯼ؟ﮔﻔﺖ:ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﺁﺗﺶ،ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺏ٬ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ. ﺗﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﭙﺮﺳﺘﻨﺪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﯿﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺟﻬﻨﻢ..
از این به بعد به مخلوقاتت یک مترجم ضمیمه کن..
اینجا هیچ کس٬ هیچ کس را نمی فهمد..